Sunday, January 31, 2010

حمایت از مادران عزادار در شهر رم




شنبه 30 ژانویه مصادف با 10 بهمن 1388 جمعی از ایرانیان و شهروندان رم در
میدان مردم Piazza popolo
به حمایت از مادران عزادار با در دست داشتن عکسهائی از شهیدان و پلا کادراهائی درمورد پایان دادن مجازاتها ی اعدام زندانیان سیاسی و روزنامه نگاران یکبار دیگر صدای رسای مادران را به گوش جهانیان رساندند

Sunday, January 24, 2010

مادر کیانوش و کامران آسا: منتظرم کامران به خانه برگردد


مادر کیانوش و کامران آسا: منتظرم کامران به خانه برگردد

فکر می‌‌کنم سخت‌ترین کار برای یک فعال حقوق بشر رودرویی با مادر شخص بازداشت شده و صحبت کردن با اوست. این‌که بخواهی بدون در نظر گرفتن واقعیت تلخ موجود، در چنین شرایطی فقط حرف‌های امیدوار کننده بزنی تا از نگرانی یک مادر نسبت به وضعیت و آینده فرزندش بکاهی اصلاً کار آسانی نیست. هر چه تلاش کنی باز هم نتیجه‌ی مطلوب حاصل نمی‌شود. چون او یک مادر است و تو یک فعال حقوق بشر یا یک دوست، که هر چقدر هم نزدیک باشی از درک احساس مادرانه‌‌ او عاجزی.

سخت‌تر از این اما رودرویی با مادری‌ست که عزادار فرزند جان‌باخته‌اش است و از این مصیبت داغی سنگین بر دل دارد. این‌جاست که حتی امیدوار کننده‌ترین واژه‌ها و جملات نیز در برابر آه سرد و قطره اشک این مادر رنگ می‌بازد. او دیگر نگران وضعیت و آینده فرزندش نیست تا بخواهی به وی امیدواری دهی. حال اگر نخواهی از سر استیصال به جملات تکراری "خدا صبرت بدهد" و "خدا حقش را بگیرد" و... پناه ببری، باید سکوت کنی تا این‌بار فقط مادر از ظلم و دردی که بر او رفته بگوید، شاید کمی آرام گیرد.

حالا این درد و نگرانی یکجا در مادر کیانوش و کامران آسا جمع شده و رودررویی با این مادر نیز که یک پسرش در سینه‌ی خاک است و آن دیگری در کنج زندان، سخت‌تر است. به اصرار می‌توانم برای نیمی از روز هم که شده از خانه‌ای که در و دیوارش را از عکس‌های کیانوش و کامران پوشانده خارج سازم. اما انگار در خانه‌‌ی ما و همه جای دیگر بر روی هر چیزی که در مقابل دیدگانش قرار می‌گیرد اسم پسرانش حک شده است. هر چه می‌بیند یا می‌شنود و حتی غذایی که می‌خورد بهانه‌ای‌ست برای یادآوری کیانوش شهید و کامران دربند.

ـ ـ ـ

روز: آخرین وضعیت کامران را از مادرش جویا می‌شوم. کامران آسا برادر دانشجوی جان باخته کیانوش آسا روز 16 آذر، زمانی که قصد داشت برای شرکت در مراسم بزرگداشت برادرش وارد دانشگاه علم و صنعت شود، توسط مأموران نیروی انتظامی بازداشت شد.

فاطمه فلاح می‌گوید: در این مدت به جز روزهای تعطیل، دخترم که دانشجوی دانشگاه تهران است، درس و کلاسش را ول کرده و برای پیگیری کار برادرش هر روز به دادگاه انقلاب و پزشکی قانونی و زندان مراجعه می‌کند. خودم هم تا حالا سه بار به تهران رفته‌ام و یک بار توانستم کامران را در دادگاه انقلاب ببینم. او بیش‌تر از این‌که نگران خودش باشد، ناراحت من و خواهرانش بود.

قاضی شعبه‌ی 28 دادگاه انقلاب تهران همان روز قرار بازداشت کامران را تایید کرد. هر چه اصرار و خواهش کردم فایده‌ای نداشت. گفتم من یک پسرم را از دست داده‌ام، روا نیست که با من این طور رفتار بکنید و پسر دیگرم را هم بگیرید و به زندان بیاندازید. گفتند خانم شما فکر می‌کنید پسرتان را ما کشته‌ایم؟!

طی این مدت کامران هر دو روز یک بار تماس تلفنی می‌گیرد. 10 روز پیش هم بالاخره دخترم به همراه آقای صالح نیکبخت که وکیل پرونده کیانوش است و در حال حاضر وکالت کامران را هم قبول کرده، توانستند او را در زندان ملاقات کنند.

کامران ناراحتی قلبی دارد و به همین خاطر از خدمت معاف شده، تحمل وضعیت و شرایط زندان برایش سخت است. مخصوصاً الان که از اوین به قزل حصار منتقل شده و این زندان به لحاظ بند محل نگهداری و شرایط بهداشتی وضعیت مناسبی ندارد.

ما قبلاً گواهی پزشک همراه با تاییدیه اداره نظام وظیفه را برای دادگاه بردیم و خواستیم تا کامران را به خاطر بیماری‌اش آزاد کنند. اما گفتند باید پزشکی قانونی تایید کند. بعد از کلی دوندگی و نامه نگاری از دادگاه به زندان، بالاخره هفته‌ی پیش کامران را برای معاینه برده بودند. پزشکی قانونی هم تایید کرده است که پسرم بیماری قلبی دارد و نمی‌تواند شرایط زندان را تحمل کند.

قاضی پرونده به دخترم گفته بود در صورت تایید پزشکی قانونی کامران را آزاد خواهند کرد. من به قولی که آقای قاضی داده امیدوارم و این هفته منتظرم تا کامران به خانه برگردد.

Sunday, January 17, 2010

گزارش گردهمایی مادران عزادار در تهران – شنبه 26 دیماه 1388


گزارش گردهمایی مادران عزادار در تهران – شنبه 26 دیماه 1388
http://www.maadaransupporters.blogfa.com/post-54.aspx
بیست و شش دی ماه برای مادران یادآور روزی است که محمد رضا شاه دیکتاتوررا فراری دادند و سرمست از این پیروزی با آرزوی عدالت و برابری و آزادی، جوانانی با ایمان و آزادیخواه پرورش دادند غافل از اینکه دشمنان آزادی آنان را بدتر از دوران گذشته به خاک و خون خواهند کشید و اکنون هر روز به عزای جوانی می نشینند وبا اشک و سکوت خواسته های بر حق خود را تکرار می کنند تا شاید روزی فرزندان این سرزمین در کنار هم با عشق و صلح و صفا، زندگی کنند. چه جوانان آزدیخواهی چون امیر ارشد فرزند شهین مهین فر مادری عاشق که صدایش چهل و چهار سال با متن های مادرانه و عاشقانه در نیمه های شب از طریق رادیو به گوش مردم رسید و چه جوانان فریب خورده لباس شخصی و نظامی و بسیجی که برای امرار معاش به مردم کُشی کشانده شده اند، همه و همه ی مردم ایران بتوانند زندگی شایسته و انسانی داشته باشند .

شنبه این هفته نیز نیروهای ضد امنیت پارک لاله را اشغال کرده بودند ولی نگذاشتند مادران در پارک تجمع کنند، هرچند تعدادی از مادران در گوشه و کنار پارک و خیابان های اطراف دیداری تازه کردند و پیمان شان را یادآور شدند. شاید تعدادی هم بازداشت شده باشند هنوز خبر موثقی به ما نرسیده است.

وتعدادی از مادران در گوشه ای دیگر ازتهران با در دست داشتن پلارکارد و عکس فرزندان شان اجتماع کردند و به دشمنان آزادی یادآور شدند که پارک لاله را می توانید اشغال کنید ولی تمام سرزمین ما را نه. ما هنوز زنده ایم .

مادران عزادار / یکشنبه 27/10/88
به اطلاع همگان می رسانیم که وبلاگ مادران عزادار در ایران بار دیگر فیلتر شده است. ه. به همین دلیل از همه شما خوانندگان عزیز درخواست می کنیم خبر فوق را تکثیر نمائید

خاطره خواندنی یکی از مادران عزادار از دوره بازداشت در اوین

… دراوين ابتدا مدتها ما را معطل كردند. سپس در راهرويي سرد مدتي نگه داشتند . تك تك صدا كردند و به اتاقي بردند و پلاكي بر گردنمان نهادند و عكس انداختند. و بالاي سر ما نوشته بودند تبليغ عليه نظام ! بعد همه را به صف كردند و منتظر مانديم. گويي انتظار اولين دستور كاري بود كه آنها بايد در مقابل ما انجام ميدادند. عده بسيار زيادي مرد هم با لباسهايي بدون پوشش گرم در بيرون ساختمان منتظر نگه داشته بودند. در اين ميان يكي از خانمها گفت: الهي سرطان بگيريد ! كه ناگهان ماموري بسيار درشت با چشمهايي روشن كه بيسمي هم دستش بود گفت: چه كسي بود كه (زر) زد.اون كثافت بياد جلو . و چون صدايش بلند بود و بسيار رعب آور و ما هم اسير.به يكباره سكوتي سخت حكمفرماشد. و نعره زد بيرون. همه دوباره در هواي سرد بيرون منتظر مانديم. در اين ميان وقتي دوباره صداي همان مامور بلند شد یکی از خانمها جلو رفت و گفت : بهتر بود يك كوچولو مودبانه تربرخورد ميكرديد .مامور گفت شماها به ما ناسزا ميگوييد و نفرينمان ميكنيد مگر ما چه گناهي كرده ايم ما ماموريم و زندانبان. ما كه دستور گرفتن شما را نداده ايم. آن خانم گفت: خوب فعلا قدرت و بيسيم و اين فضا به شما امكان مانور ميدهدو قشنگ نيست كه بر اين قدرتتان كلام هاي زشت ورفتار خشن هم به آن اضافه ميكنيد. صحبت كردن او به ديگران شجاعت داد تا اعتراضهايشان را بروز دهند. بعد از كلي سرو صدا ما را به سالني بردند كه بند 203 اوين نام داشت . بخش انفرادي كه پس از دوباره فرم پر كردن و دوباره بازديد بدني هر 6 يا 7 نفر را به اتاقي بردند كه حدود 4 در 2 متر بود كه داراي ديوارهايي بلند اما تميز به رنگ سبز كم رنگ و يك دستشويي و يك دوش و يك توالت فرنگي كه هيچ پوششي نداشت. يعني همه مجبور بوديم اوپن از دستشويي استفاده كنيم. بلافاصله بما پتو دادند و غذا كه باز پتو را برداشتيم و درخواست دارو كرديم كه البته رفتار پرسنل اين قسمت كه همگي از زندانيان سابقه دار بودند و در اوين دوران محكوميتشان را به خدمت ميگذراندند بسيار بهتر بود. دوربين در اتاق بود و شنود ميشديم. كليه بخش شامل دختراني بود كه در عاشورا گرفتار شده بودند و تا آن روز كه حدود 14 روز از دستگيريشان ميگذشت حتي اجازه تماس با خانواده هايشان را نداده و دادرسي نشده بودند. درست همان موقع كه ما رسيديم دختري با موهاي فر زيبا و جثه ريزه ، گريان وارد سالن شد كه ديگر هم بنديها كه فقط صدايشان را ميشنيديم برايش سرو صدا كردند و اعلام كردند كه او آمده است. گويا شب قبل درنيمه هاي شب او را براي بازجويي از انفرادي خارج و پس از عبور از راه روهاي تاريك به اتاقي سيماني و بدون نور برده بودند تا او اعتراف كند و برعهده بگيرد كه عامل انتشار پيامها و تجمع براي عاشورا بوده است. ترس ، اين دختر را اذيت كرده بود و فكر ميكرده كه مورد تجاوز و شكنجه قرار خواهد گرفت اما اينكار را نكرده وبه فشار روحي بسنده كرده بودند. بايد نگاه مضطرب او را مي ديدید. از آن شب تا به حال نگاهش از جلوي چشمانم دورنميشود. در ته سالن در يك اتاق انفرادي خانم توانایی که در روز عاشورا با يكي از مامورين درگير شده و مامور را زده بود و بخاطر همين به دو ماه انفرادي محكوم بود كه در ته سالن قرار داشت. نكته جالب اينكه فاميلي يكي از ماموران رسيدگي به اين بند ميرحسين بوده و اين خانم براي درخواست مطالباتش وقتي به او گوش نميكردند بلند با صداي مردانه داد ميزد به دادم نميرسيد، آب را گرم نميكنيد، شامپو نميدهيد، خوب پس حالا داشته باشيد. وسپس بلند ميگفت ميرحسين و از كليه بندها صدا در ميامد يا حسين و برعكس ميگفت يا حسين و بقيه ميگفتند ميرحسين. او سرود می خواند و براي ما نعمتي بود. چرا كه هر چه ميخواستيم كافي بود به او بگوييم تا با صداي مردانه و قوي اش آنرا فرياد بزند و بخواهد و يا براحتي بند را به شلوغي بكشاند. مهربانيش مانند يك كودك معصومانه بود و صدايش صلابتي داشت كه اميد را در دلهايمان روشن ميكرد. صداي ما بغض آلود بود و صداي اوغم مارا بروز ميداد. آن شب به سختي گذشت . اما فردايش همه ما به يك بازي دست زديم . یعنی باصداي بلند حرف ميزدیم و بقيه در بندهاي گوناگون مي شنيدند. ما تمرين كرديم به مثبت انديشي و تصميم گرفتيم تصوير آزاديمان را مرتب مرور كنيم و از كلمات منفي و خشن استفاده نكنيم تا روياهايمان متجلي شود. مهرباني همه با هم بي نظير بود. ابداعات تازه ميكرديم و اتحادي كه در صداهايمان دربند مي پيچيد و سرودهايي كه ميخوانديم بي نظير بود. شب به هنگام خواب صداي شكنجه پخش ميكردند اما ما ديگر گول نميخورديم و با خواندن سرود و آواز به هم دلداري ميداديم و قبول كرده بوديم كه حتي اگر بميريم بهتر است آز فضايي كه بي دليل و فقط بخاطر راه رفتن و يا اعتراض كردن و يا درخواست عاملان جنايت فرزندانمان ازپارك عبور كرده و آنجا گرفتار آمده بوديم. وقتي فضايي براي حداقل ها نيست چه اصراري داشتيم كه آزاد باشيم. همينقدر كه كنار دختران سرزمينمان كه اسير بودند و هيچ نمي كردند و ساده ترين درخواست را داشتند كه آنهم آزادي است و اينگونه روزها در انتظار بسر ميبردند مار ا دلگرم ميكرد. ما كنار آنان بوديم و اين حداقل كاري بود كه خوشحال بوديم انجام داده ايم. اينكه كنار آنها باشيم. چيزهايي را كه در اين مدت كم آموختم مانند يك دوره دانشگاهي برايم معنا و بار داشت و لحظه به لحظه آن را تا ابد فراموش نخواهم كرد. تازه همه ما قوي تر شديم تا اگر تا بحال كوتاهي انجام کرده ايم از اين پس محكمتر گام برداريم. هر شب دعا ميكرديم خداوند جهل را از سرزمينمان دور كند كه هر چه به سرمان ميآيد ازاين عامل است. ياد سخن شريعتي افتادم كه ميگفت بيسوادي آن نيست كه نميتوانند بخوانند و بنويسند بلكه بيسوادي آن است كه نميخواهند ياد بگيرند. و اين جمله ديگرش كه ياد بگيريم ابداع كننده تحولات باشيم نه قرباني تغييرات. در اين مدت كم فهميدم كه ما بيشماريم . فهميدم كه حق مان است كه آزاد باشيم. فهميدم كه كم كار كرده ايم . فهميدم كه سزاوار سبز بودن هستيم. انديشه هاي بالا با روحيه هاي قوي و دانش فراوان ميتواند بيشتر از اينها مارا بالا برد و ما لايق فضايي بهتر هستيم. ما مي فهميم وانصاف نيست كه بدست ناخردان اسير باشيم

Wednesday, January 13, 2010

گزارش كاملي از آزادي مادران داغدار


گزارش كاملي از آزادي مادران داغدار
http://persian2english.com/?p=4058
بعد از چهار روز که از بازداشت 33مادری که در روز شنبه در پارک لاله دستگیر شده بودند آخرین گروه که تعدادشان 12نفر بوده در ساعت 20امشب 22دی ماه از اوین با قرار وثیقه آزاد شدند.

روحیه این مادران بسیار عالی بود . در میان آنها از همه سنی بود ولی در جمع دستگیر شدگان جوانترین آنها 45ساله و مسنترینشان 78ساله بودند.

قاضی در دادگاه انقلاب وقتی چشمش به این مادران افتاد با تندی به افسر پرونده پرخاش کرد که من چه حکمی برای عده ای که جای مادر و مادربزرگ من هستند صادر کنم و افسر پرونده در جواب گفت اغتشاشگر اغتشاشگر است به سن و سال کاری ندارد.

پلیس امنیت تهران موبایلهایشان را ظبط کرده تا بعد از بررسی پرونده هایشان بعد از 10روز به آنها برگرداند. مادرانی که از اوین آمده بودند روحیه زندانیان در بازداشتگاه اوین بسیار عالی توصیف کرده و می گفتند تنها ناراحتی بچه ها برای خانواده هایشان است که پشت دیوارهای زندان منتظر ما هستند.

زندانهای عادی که شب قبل آزاد شده بودند می گفتند که با زندانیان که در اعتراضات به اوین می آورند رابطه خوبی دارند و در بسیاری موارد با هم کمک و همیاری می کنند.

روحیه جمعی مردم در ایران بسیار بالاست. مادران عزادار و همراهنشان در لحظه خروج از پارکینگ زندان همه با هم دستها را به بالا گرفته و شعار زندانی سیاسی آزاد باید گردد را سر دادند.

مادران”از افرادي که در جلوي زندان بودند” تشكر كردند كه حمايت خودشان را بدون ترس از حكومت اعلام ميكنند و خطر بازداشت شدن را به جان ميخرند.

خانواده های زندانیان عقیدتی و دربند از تمامی همشهریان تهرانی خود انتظار دارند که آنها را پشت دیورهای اوین تنها نگذارند و در حمایت از آنان هر شب که توانستند سری به اوین بزنند.

22 دي 1388
گزارش از جنبش ملي ماهستيم.

فرزندم نگران نباش ، مادرت مصمم تر شده !


سه‌شنبه ۱۲ ژانویهٔ ۲۰۱۰
فرزندم نگران نباش ، مادرت مصمم تر شده !


فرزندم نگران من نباش که مثل تو در خیابان کتک خوردم ، بازداشت شدم و در بازداشتگاه از سرما تا صبح لرزیدم .
ناراحت نباش که به مادرت بی احترامی کردند و آنچه لایق خودشان بود نثارم کردند .
غمگین نشو که پایم را شکستند و به این زودی ها جوش نمیخورد .
خشمگین نشو که مادری جوان را هنگام عبوراز خیابان امیرآباد همان جایی که ندا را کشتند ، دو نفر غول پیکر زمین اش زدند تا دستگیرش کنند .
غصه نخور که آب را هم از ما دریغ کردند ، فشار خونم بالا رفت وبیهوش شدم و به بیمارستان منتقل ام کردند.
ایکاش می دیدی در بیمارستان کنار سایر مادران چه کردیم .
ایکاش می دیدی چطور مادران تو زندانبان را عاصی کرده بودند ،قاضی را مورد سوال قرار داده و به زندانیان عادی درس عشق و مقاومت می دادند .
ایکاش می دیدی چطور مادری رهگذر که سر در گریبان مشکلات زندگی خود ، دستگیر شده بود ابراز خوشحالی می کرد که کنار ماست حتی در زندان .
دلم می خواست کنار دوستان ام در مقابل بازداشتگاه وزرا بودی که مقابل دوربین فیلم برداری ماموران امنیتی شعار" مادران مادران آزاد باید گردند" سر می دادند و ما داخل زندان از خوشحالی یکدیگر را در آغوش گرفته بودیم .
دلم می خواست شب آزادی در سرمای جلوی زندان اوین بودی وادای احترام مردم به مادرت را می دیدی !
می خواهم بدانی که مادرت زخم انواع رنج ها را در سینه دارد ، از برای زن بودن ، مادر بودن ،عاشق بودن و باکی نیست ازرنج های این دوران .
می خواهم بدانی که مادرت مصمم تر از پیش به پیمانی که با شهیدان راه آزادی وتو دختر و پسر اسیر در بند دشمنان آزادی بسته همچنان وفادار است و تا برقرای عدالت از پای نخواهد نشست .
از تو می خواهم ، نارحتی ، خشم ، کینه ، غصه و حس انتقامجویی ات را کنار بگذاری وسراسر اندیشه شوی و با قدرت عشق به مردم عشق به وطن عشق به عدالت عشق به پاکی به سوی روشنایی ها امیدوارانه به حرکت خود ادامه دهی .
تا برقرای عدالت و آزادی و برابری راهی طولانی در پیش است صبور باش و استوار فرزندم !
سهیلا.م

Iran: trenta "madri in lutto" di manifestanti uccisi arrestate

Iran: trenta "madri in lutto" di manifestanti uccisi arrestate

Pubblicato rapporto commissione d'inchiesta parlamentare: "Abusi e violenze nelle carceri iraniane"


Prosegue senza sosta e senza remora alcuna la stretta repressiva del governo iraniano contro ogni forma di dissenso. A farne le spese, stavolta, un gruppo di mamme i cui figli sono stati uccisi nelle manifestazioni di piazza organizzate lungo le strade della capitale iraniana nelle settimane addietro. Ieri, una trentina di donne appartenenti all’organizzazione “madri in lutto”, nata proprio con lo scopo di riunire familiari e parenti dei ragazzi vittime della pressa governativa e con l’obiettivo di fornire sostegno, sono state tratte in arresto dalle autorità iraniane con l’accusa di aver messo in piedi “proteste illegali”. Le mamme, racconta il sito web riformista Kaleme ( il primo ad aver riportato la notizia del loro arresto), come ogni sabato erano solite radunarsi all’interno del Parco Laleh, nel centro di Teheran, per ricordare i loro figli uccisi e trucidati dal regime di Ahmadinejad e chiedere giustizia. All’improvviso, precisa sempre il sito riformista sulla base di alcune testimonianze, un centinaio di agenti delle forze di sicurezza in divisa e in borghese ha fatto irruzione all’interno del parco attaccando il gruppo di donne e costringendole con la forza ad abbandonare i loro sit-in di protesta. Alcune sono riuscite a fuggire, mentre una trentina sono state fermate, caricate sui furgoni della polizia e trasportate presso la stazione di polizia di Vozara per essere interrogate.
Non è la prima volta che in Iran il governo infierisce sui parenti delle vittime che chiedono giustizia per i loro figli. Già lo scorso 7 dicembre una decina di madri erano state arrestate per essersi riunite all’interno del parco Laleh e aver promosso manifestazioni di protesta contro il regime. La notizia, anche in quel caso, venne riportata dall’altro sito riformista “Mowjcamp”. Le madri, come accaduto ieri, accortesi dell’incursione di agenti in divisa e in borghese tentarono di difendersi e resistere, ma inutilmente. Dieci di loro finirono in manette.
Alla notizia degli arresti effettuati tra le madri delle vittime, si aggiunge la denuncia del parlamento iraniano circa i maltrattamenti inflitti agli arrestati nelle manifestazioni d’opposizione dell’estate scorsa. Nel rapporto finale stilato dalla commissione d’inchiesta e reso pubblico proprio ieri, emerge che tre manifestanti arrestati in precedenza sono stati uccisi in seguito. Alla luce dei fatti, sembrerebbe prendere corpo la reale e inumana condizione di vita dei detenuti politici rinchiusi nelle carceri iraniane. In particolare, a finire sotto inchiesta il centro di detenzione di Kahrizak , a sud di Teheran. Difatti, non si esclude che all’interno delle celle i prigionieri abbiano subito abusi e torture. Non deve nemmeno sorprendere, stando alle informazioni fornite dai siti web d’opposizione, che ad esse si debbano affiancare le innumerevoli sparizioni senza motivo di persone considerate scomode e pericolose dal regime iraniano, registrate in questi sette mesi.

Ma l’Onda Verde iraniana resiste. Come un fiume in piena travolge ostacoli e barriere umane con addosso divise militari e con in braccio armi da fuoco. Travalica i confini della censura imposta dal regime, diffondendo immagini scioccanti intrise di violenza e inumanità, ma ricche di un significato riassumibile in due sole parole: “morire per la libertà”.
Dal 12 giugno 2009 (data delle elezioni presidenziali che hanno riconfermato Ahmadinejad alla guida della Repubblica Islamica dell’Iran) fino ad oggi, giovani di ogni fascia d’età desiderosi di cambiare la realtà dei fatti o almeno provarci, sono scesi in piazza sfidando il governo senza alcun timore di finire stritolati nelle trappole piazzate ad ogni angolo della città: come i fucili puntati ad altezza d’uomo o i manganelli, che come mannaie affilate, si abbattevano alla cieca sulla folla di manifestanti. Intanto la comunità internazionale è rimasta a guardare, limitandosi ad accusare il governo iraniano “di aver violato i diritti umani fondamentali”. Una ricusa nella prassi non ha sortito alcun effetto.

Pamela Schirru
Pubblicato il 11 Gennaio 2010